در اين
مقدمه سه نكتة اساسي به طور خلاصه مطرح ميشود:
1ـ اثبات
تساوي اهل بيت در فضيلت، و برهان نبوت و امامت.
برخي از اين بحثها توسط صدا و
سيماي جمهوري اسلامي پخش و منتشر شد. بعضي دوستان از نويسنده خواستند آن بحثها به
صورت نوشتهاي منتشر شود، اما براي نويسنده فراغتي حاصل نميشد تا خواست آنان جامة
عمل بپوشد. تا آنكه ماه مبارك رمضان سال 1402 فرصتي براي نويسنده فراهم كرد. از
اين جهت به آنچه پخش شده بود، بحثهايي اضافه شد و به اين صورت كه ميبينيد در آمد.
اميد است كه مورد رضايت اهلبيت(ع) و خوانندگان محترم قرار گيرد.
مطلبي كه بايد تذكر داده شود اين
است اين نوشته، نقص بلكه نقصها دارد: نقص ادبي و فني، نقص اجمالگويي و شايد
تخصصي، نقص كوتاه بودن بحثها و غيره.
معلوم است نوشتهاي كه در مدت
كمتر از بيست روز، آنهم در ماه مبارك رمضان به رشتة تحرير درآيد، نوشتهاي كه در
انقلاب مهيا شود؛ انقلابي كه كارهاي بزرگ انجام داده است؛ انقلابي كه ابر قدرتها
عليه آن قيام نموده و فكر همه را به خود مشغول كرده است؛ انقلابي كه بايد به فكر
آن و ادامة آن، به فكر نسل حاضر و نسل آيندة آن بود، و خلاصة كلام: انقلاب اسلامي
كه با مسايل گوناگوني دست به گريبان است، آنچنان فراغ بالي براي ما باقي نميگذارد
كه كارهايي از اين قبيل را با فرصت كافي به انجام برسانيم؛ لكن «مالا يُدْرَكُ
كُلُّهُ لايُتْرَكُ كُلُّهُ.»
آنچه مسلم است و از روايات ميتوان
بهره گرفت، اين است كه اهل بيت عليهمالسلام از نظر فضايل و كمالات تفاوتي ندارند
و همة آنها نور واحدي بودهاند كه منشعب به انوار مختلفي شدهاند: «كُلُّهُمْ
نُورٌ واحِدٌ». اهل بيت از نظر ايمان، تقوا، شجاعت، حلم، سخاوت، علم و ديگر فضايل
يكسانند: «اَوَّلُنا مُحَمَّدٌ، اَوْسَطُنا مُحَمَّدٌ، آخِرُنا مُحَمَّدٌ.» آنچه
در اين نوشته ميخوانيد، فضايل و كمالات همة اهل بيت است. فقط اقتضاي زمان يا
اقتضاي حالات سبب شده كه بعضي از آنها جلوهگاه برخي از كمالات باشند. فيِ المثل:
چون اميرالمؤمنين (ع) در خدمت رسول اكرم صلي الله عليه و آله بود و در زندگي آن
حضرت بيش از هفتاد جنگ رخ داد كه اغلب آنها را اميرالمؤمنين عليه السلام اداره ميكرد،
آن بزرگوار جلوهگاه شجاعت اهل بيت شد. انقلاب خونين ابي عبدالله به حسب اقتضايي
كه پيدا شد، او را مظهر فداكاري، از خودگذشتگي، عشق به خدا و جانبازي در راه خدا
كرد. در حقيقت بايد گفت كه آن حضرت مظهر فداكاري اهل بيت بود. امام باقر و امام
صادق در اواخر عمر دولت بني اُميه و اوايل ظهور دولت بنيعباس كه هنوز استقرار
نيافته بودند، زندگي ميكردند؛ لذا توانستند مظهر علم اهل بيت باشند، و به همين
ترتيب ساير امامان عليهِم السَّلامُ.
بنابر اين اگر فضيلتي در اين
نوشته براي برخي از اهل بيت آورده شده، به اين معني نيست كه ديگران فضيلت مزبور را
نداشتهاند؛ بلكه به اين معني است كه او مظهر فضيلتي است كه در همة امامان سَلامُ
اللهُ عَلَيْهِمْ وجود دارد.
3ـ قرآن شريف معجزة زندة رسالت
رسول اكرم (ص) است. قرآن شريف از جهات متعددي معجزه است:
الفـ كتابي است علمي و اين كتاب
علمي را كسي آورده است كه سواد خواندن الفبا هم نداشته است. با آنكه قرآن خود را
با اوصافي از قبيل كتاب هدايت، كتاب تهذيب، و از اين قبيل تعبيرات معرفي ميكند،
اما خزينة همه فضايل و علوم است. قرآن كتاب فلسفه نيست، ولي براهين فلسفي در آن
موجود است. چه بسيار آياتي كه داراي چندين برهان فلسفي است. قرآن كتاب فقه نيست،
اما داراي قوانين عبادي، اجتماعي، سياسي، معاملاتي، كيفري، جزايي و غيره است؛ به
گونهاي كه اگر همة دنيا هم بخواهند آن قوانين را بياورند، عاجز خواهند بود. قرآن
كتاب ستارهشناسي نيست، ولي نكاتي در ستارهشناسي دارد كه همة دانشمندان را به خود
جذب كرده است. قرآن كتاب فصاحت و بلاغت نيست، اما در فصاحت و بلاغت، همة فصحا و
بلغا را مبهوت كرده است؛ چنانكه وليد بن مغيره كه از فصحاي عرب بود، دربارة قرآن
چنين گفته است:
اِنَّ لَهُ لَحَلاوَةٌ وَ اِنَّ
لَهُ لَطَراوَةُ وَ اِنَّ اَعْلاهُ لَمُثْمِرٌ وَ اِنَّ اَسْفَلَهُ لَمُغْدِقٌ وَ
انَّهُ يَعْلُوا وَ لاُيْعلَي عَلَيْهِ[1].
«اين قرآن را شيريني و طراوت
خاصي است. شاخههاي آن ثمربخش و ريشههاي آن استوار، كلامي است برتر از همة كلامها
و هيچ سختي عاليتر از آن نخواهد بود».
قرآن كتاب علوم طبيعي نيست، ولي
بيش از هزار آيه از آن داراي مسايلي در علوم طبيعي است. بنابراين قرآن معجزه است؛
زيرا كتابي است علمي، كتابي است كه دانشهاي مختلف در آن وجود دارد و آورندة آن كسي
است كه سواد الفبا هم نداشته است.
بـ قرآنكريم در ظرف بيست و سه
سال در شرايط مختلف به رسول اكرم(ص) نازل شد. در حال عادي، در حال غيرعادي، در
صلح، در جنگ، در ضعف، در قدرت و در حالات مختلف؛ ولي آنچه مهم است، يكپارچگي و
انسجام و سنخيت آيات در سراسر قرآن است. آياتي كه در مكه با آن مصيبتهاي كمرشكن
نازل شده، با آياتي كه در مدينه در موضع قدرت و شوكت نازل شده، يكسان است. خلاصة
سخن آنكه هماهنگي كاملي كه بر قرآن حكمفرما است، خود يك معجزة بزرگ است.
جـ گفتيم كه قرآن شريف در ظرف
بيست و سه سال به فردي امي و بيسواد نازل شد؛ ولي چيزي كه همه را به خود جذب كرد،
هماهنگي آن بود. در قرآن شريف اختلاف نيست، برگشت از كلام نيست؛ بلكه به عقيدة ما
آنگونه نسخي هم كه برخي معتقدند، در قرآن نيست. اگر قرآن كريم از طرف حق تعالي
نازل نشده بود، چطور ممكن بود كه در آن اختلافي پيدا نشود؟ قرآن خود به اين معجزة
بزرگ اشاره ميكند:
اَفَلاَيَتَدَّبرَوُنَ الْقرْآنَ
وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيرِ اللهِ لَوَجَدُ و افيِهِ اخْتِلافاً كَثيراً[2].
«آيا تدبر در قرآان نميكنند، كه
اگر از غير خداوند بود، در آن اختلاف بسيار مييافتند؟»
اين بحث دامنهدار است و ما براي
دوري از اطالة كلام، آن را در همين جا خاتمه ميدهيم.
باري، سخن قرآن از جهات گوناگون
معجزه است و پروردگار، مخالفان را به مبارزة در آن دعوت ميكند. قرآن ميفرمايد:
«بگو اگر آدميان و جنيان جمع گردند و همه پشت به پشت يكديگر كنند، نميتوانند ده سوره
بمانند اين قرآن، بلكه يك سوره مثل آن بياورند».
قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ
اْلأِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَي اَنْ يَأتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَيَأتُونَ
بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً.[3]
قُلْ فَأتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ
مِثْلِهِ مُفتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ إسْتَطَعْتُمْ مِنْ دوُنِ اللهِ.[4]
«بگو ده سوره
مثل قرآن بياورند دروغ پرداخته و براي همفكري همه را دعوت كنيد.»
وَ اِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ
مِمّا نَزَّلْنا عَلي عَبْدِنا فَأتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا
شُهَدائَكُمْ مِنْ دُونِ اللهِ اِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ. فَإنْ لَمْ تَفْعَلُوا
فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَةُ اُعِدَّتْ
لِلْكافِرينَ.[5]
«اگر شك داريد در اينكه قرآن از
طرف خداست، يك سوره مثل آن بياوريد و همة انبازان و شاهدان خود را دعوت كنيد، اگر
راست ميگوييد. اگر اين كار را نكنيد كه هرگز نخواهيد كرد، پس بپرهيزيد از آتشي كه
سوخت آن مردمان و سنگ است، كه براي كافران مهيا شده است.»
قرآن از نظر فصاحت و بلاغت، از
آن نظر كه كتابي است علمي، از آن نظر كه اين كتاب را يكنفر بيسواد آورده است،
از آن نظر كه اختلافي در آن نيست، و از اين نظر كه هماهنگي و يكپارچگي در سرتاسر
آن حفظ شده است، به مبارزه دعوت ميكند. اين مبارزه ديروز بوده است و امروز نيز
هست.
اين كتاب آسماني، پيامبر(ع) را
مبين خود معرفي ميكند:
وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ
الذِّكْرَ لِتُبَيِنَّ لِلنَّاسِ مَانُرِّلَ اِلَيْهِمْ. [6]
«فرستاديم قرآن را براي تو تا
بيان كني براي مردم آنچه را كه براي آنان فرستاده شده است.»
لذا وقتي ابي بصير از امام
صادق(ع) ميپرسد: كه چرا اسم اميرالمؤمنين و اهلبيت در قرآن نيست؟ حضرت ميفرمايد:
در قرآن كليات آمده است و خداوند، بيان آن كليات را به عهده رسول الله نهاده است.7]در قرآن دربارة نماز، روزه، حج، زكوه و
ديگر مسايل كلي سخن گفته شده است؛ اما در اينكه نماز چند ركعت و چگونه است، چيزي
نگفته است. قرآن در مورد زكوه سخن گفته است؛ اما اينكه از چه چيز تا چه مقدار بايد
گرفت و به چه كسي بايد داد، در قرآن كلامي نيست. بيانگر اين كليات، شخص رسول
الله(ع) است. اسم اميرالمؤمنين(ع) نيز چنين آمده است. آنچه در قرآن آمده، متابعت
از اوْلِي الْأمر است؛ ولي بيان اوّلِي الْأمر و اينكه آنان چه كساني هستند و چند
نفرند، به عهدة رسول الله است.
روايات بسيار زيادي از سني و
شيعه موجود است كه پيامبر اكرم(ص) اوصياي خود را تعيين نموده است. ما از باب نمونه
چند روايت از آن روايات را ذكر ميكنيم:
رواياتي كه از سني و شيعه در اين
باره آمده مختلف است. يك دسته از آن روايات به طور پوشيده ميگويد كه: خلفاي بعد
از من دوازده نفرند كه همة آنان از بنيهاشم هستند:
اَلْائمَّةُ مِنْ بَعْدي اِثْني
عَشَرَ خَليفَةً كُلُّهُمْ مِنْ بَني هاشِمٍ. [8]
احمد حنبل كه يكي از علماي بزرگ
اهل سنت است، در مسند خود اين روايت را با چهل و سه سند نقل ميكند.
دستة دوم از روايات، آشكارتر
بيان شدهاند و بيشتر هستند، نظير اينكه ميفرمايد: «اوصياي بعد از من دوازده
نفرند. اول آنها علي است، بعد حسن، بعد حسين و بعد [9]نفر از فرزندان حسين كه
نهمين آنها قائم به حق است كه ميآيد و دنيا را مملو از عدالت ميكند.»
دستة سوم از روايات كه زياد است،
به صراحت و تفصيل، خلفاي رسول اكرم را بيان ميكند و ما چهار روايت از آن روايات
را در اينجا ذكر ميكنيم:
1ـ قَدِمَ يَهُودِيٌّ اِليَ
رَسُولِ اللهِ... وَقَالَ اَخْبِرْنِي عَنْ وَصِيِّكَ مَنْ هُوَ؟ فَمَا مِنْ
نَبِّيٍ اِلاّ وَلَهُ وَصِيِّ. فَقَالَ اِنَّ وَصَيّيَّ عَلِيُّ بْنُ اَبي طالِبٍ
وَبَعْدَهُ سِبْطَايَ الْحَسَنُ وَ الحُسَيْنُ تَثْلُوهُ تِسْعَةُ اَئمَّةٍ مِنْ
صُلْبِ الحُسَيْنِ. قَالَ: فَسَمِّهِمْ لي. قالَ اِذَا مَضيَ الْحُسَيْنُ
فَاِبْنُهُ عَلِلُيّ، فَاِذا مَضي عَليٌّ فَاِبْنُهُ مُحَمَّدٌ، فَاِذا مَضي
مُحَمَّدٌ فَاِبْنُهُ جَعْفَرٌ، فَاِذا مَضي جَعْفَرٌ فَاِبْنُهُ مُوسي، فَاِذا
مَضي مُوسي فَاِبْنُهُ عَلِيٌّ، فَاِذا مَضي عَلِيٌّ فَاِبْنُهُ مُحَمَّدٌ، فَاِذا
مَضي مُحَمَّدٌ فَاِبْنُهُ عَلِيٌّ، فَاِذا مَضي عَلِيٌّ فَاِبْنُهُ الْحَسَنُ،
فِاِذا مَضي الْحَسَنُ فَاِبْنُهُ الْحُجَّةُ مُحَمَّدُ الْمَهْدي. فَهؤُلاءِ
اِثْنا عَشَر[1].
«يك نفر يهودي خدمت رسول اكرم
آمد و از جانشين رسولالله پرسيد و گفت: هر پيامبري وصي و جانشيني دارد. حضرت
فرمودند: وصي من عليبنابيطالب و بعد از او فرزندش حسن و بعد از آن حسين و نه
نفر از فرزندان حسين خواهند بود. يهودي گفت: براي من آنان را اسم ببريد. حضرت
فرمودند: وقتي حسين از دنيا رفت، فرزندش علي، پس از علي فرزندش محمد، پس از او
فرزندش جعفر، پس از او فرزندش موسي، پس از او فرزندش علي، پس از او فرزندش محمد،
پس از او فرزندش موسي، پس از او فرزندش علي، پس از او فرزندش محمد، پس از او
فرزندش علي، پس از او فرزندش حسن و پس از او فرزندش حجت؛ محمد مهدي. اينها دوازده
نفرند.»
2ـ قَالَ رَسُولُ اللهِ ـ لَمّا
عُرجَ بي اِلي اَلسَّماء رَأَيْتُ مَكْتُوْباً عَلي ساقِ اَلْعَرْشِ بِالْنُّورِ
لا اِلَهَ اِلاَّ اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ اَيَّدْتُهُ بَعِّليٍ ثُمَّ
بَعْدَهُ الحَسَنُ وَ اَلْحُسَينُ وَ رَأيْتُ عَلِيِّاً عَلِيّاً ثَلاَثَ مَزاَّتٍ
وَرَأيْتُ مُحَمَّداً مُحَمَّداً مَرَّتَيْنِ وَجَعْفَراً وَمُوسي وَالْحَسَنَ وَ
الْجُجَّةَ اِثْني عَشَرَ اِسْماً مَكْتوباً بِالْنُّورِ. [10]
«رسول گرامي فرموده است كه: چون
به معراج رفتم، بر ساق عرش به نور نوشته ديدم: لا اِلَهَ اِلّاَ اللهُ، مُحَمَّدٌ
رَسُولُ اللهُ، تأييد كردم او را و ياري دادم او را به علي و پس از آن حسن و حسين
و ديدم سه علي و دو محمد و ديدم جعفر، موسي، حسن و حجت را دوازده اسمي كه با نور
به عرش نوشته شده بود.»
3ـ عَنْ جَابِرِبْنِ
عَبْدِالِلهِ الْانْصَاري لَمَّا اَنْزَلَ اللهُ عَلي نَبيِّهِ: يا اَيّهُا
الَّذينَ آمَنُوا اَطِيْعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِيِ الْأمْرِ مِنْكُمْ، قُلْتُ: يا
رَسُولَ اللهِ عَرَفْنا رَسُولَهُ فَمَنْ اُوليِ الْأمْرِ الَّذينَ قَرَنَ اللهُ
طَاعَتَهُمْ بَطَاعَتِكَ. فَقَالَ عَلَيْه وَ آلِهِ السَّلامُ: هُمْ خُلَفائي مِنْ
بَعْدِي يَا جَابِرُ وَاَئِمَّةُ الْهُدي مِنْ بَعْدي، اَوَّلُهُمْ عَلِيٌّ بْنُ
اَبِي طَالِبٍ ثُمَّ اَلْحَسَنُ ثُمَّ اَلْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيٌّ بْنُ
الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ الْمَعْروُفُ فِي التِّوْراةِ
بِالْباقِرِ وَ سَتُدْرِ كُهُ يَا جَابِرُ فَاِذا لَقَيتَهُ فَاقْرَأهُ مِنّيِ
السَّلامُ ثُمَّ الصّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ
ذلِكَ اَلَّذِي يَفْتَحُ اللهُ عَلي يَدَيْهِ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَ مَغَارِبَها. [11]
«جابر بن عبدالله انصاري ميگويد:
چون آية اَطِيعُو اللهَ وَ اَطَيعُوالرَّسُولَ وَ اُوِليِ الْاَمْرِ مِنْكُمْ نازل
شد، به رسول اكرم گفتم: خدا و رسول او را شناختهايم؛ اما اولي الامر كه اطاعت
آنان مقرون به اطاعت خدا و رسول شده چه كساني هستند؟ رسول اكرم(ع) فرمودند: آنان
خلفاي بعد از من هستند. اول آنان علي بن ابي طالب، پس از او حسن، پس از او حسين،
پس از او علي بن الحسين، پس از او محمدبن علي كه در تورات به باقر معروف است و تو
او را ميبيني، سلام مرا به او برسان ــ كه جابر حضرت را ملاقات نمود و سلام
پيامبر را به او رسانيد ــ سپس جعفر بن محمد، پس از آن موسي بن جعفر، پس از او علي
بن موسي، پس از او محمد بن علي، پس از او علي بن محمد، پس از او حسن بن علي، پس از
او همنام و هم كينة من حجت خدا در زمين بَقِيَّةُ الله در ميان مردم محمد؛ بن
الحسن بن علي. او كسي است كه خداوند به دستش پرچم توحيد را در كرة زمين افراشته ميدارد
و مشرق و مغرب زمين را براي او ميگشايد.»
4ـ عَنْ عَلّيٍ عَلَيْهِالسَّلاَمُ
قَالَ: دَخَلْتُ عَلَي رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهِ عَلَيْهِ وَآلِهِ فِيبَيْتِ
اُمِّ سَلَمَةٍ وَقَدْ نَزَلَتْ عَلَيهِ مِنَ الْاَيَةِ: اِنَّمَا يُريدُ
اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البَيْتِوَيُطهِرَّ كُمْ
تَطْهيراً. فَقَالَ رسُولَ اللهِ يَا عَلِيُّ مِنَ الاَيَةِ فِيْكَ وَ فِي
سِبْطَيَّ وَاْلأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِكَ. فَقُلْتُ: يا رِسُولَ اللهِ وَكَمِ
اْلأَئِمَّةُ بَعْدَكَ؟ قَالَ: اَنْتَ يَا عَلِيُّ ثُمَّ الْحَسَنُ وَ بَعْدَ
اْلحُسَيْن عَلِيُّ اِنْنُهُ وَبَعْدَ عَلَيِ مُحَمَّدٌ اِبْنُهُ وَبَعْدَ
مُحَمَّدٍ جَعْفَرٌ اِبْنُهُ وَبَعْدَ جَعْفَرِ مُوسَي اِبْنُهُ وَ بَعْدَ
مُوسي عَلَيٌّ اِبْنُهُ وَ بَعْدَ عَلَيِّ مُحَمّدٌ اِبْنُهُ وَبَعْدَ
مُحَمّدٌ عَلَيِّ اِبْنُهُ وَ بَعْدَ عَلِيِّ الْحَسَنُ اِبْنُهُ
وَالْحُجَّةُ مِنْ وُلدِاً الْحَسَنِ هكَذَا اَسْماؤُهُمْ مَكْتُوبَةٌ عَلَي
سَاقِ الْعَرْشِ فَسَئَلْتُ اللهَ تَعَالي عَنْ ذلِكَ فَقالَ: يَا مُحَمَّدُ
هذِهِ اْلائِمَّةُ بَعْدَكَ مُطَّهَّروُنَ مَعْصُومُونَ وَ اَعْدَاؤُهُم
مَلْعُونُونَ.[12]
«اميرالمؤمنين فرموده است: در
خانة امرّسلمه بر پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وارد شدم وآية «اِنَمّا يُريدُاللهُ
لِيَذْهِبَ عَنْكُمُ الِرَّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ و يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»13]نازل شده بود. پيامبر فرمود: اي علي! اين
آيه دربارة تو و حسن و حسين و ائمة از نسل تو نازل شده است. گفتم: ائمة بعد از تو
چند نفرند؟ فرمود: تو حسن و حسين و پس از حسين پسرش علي و پس از علي فرزند او محمد
و پس از محمد فرزند او جعفر و پس از جعفر فرزندش موسي و پس از موسي فرزند او علي و
پس از علي فرزند او محمد و پس از او فرزندش علي و پس از علي فرزندش حسن و سپس حجت،
فرزند حسن. اين چنين اسماء آنان در عرشه نوشته شده بود و من از خداوند متعال
پرسيدم كه ايشان چه كساني هستند؟ خطاب شد: اينان ائمة بعد از تو هستند. آنان مطهر
و معصوم هستند و دشمنان آنها دور از رحمت خداوند.»
كوتاه سخن آنكه قرآن، كتاب
آسماني و معجزة زندة رسول اكرم است و نبوت آن بزرگوار با اين كتاب ثابت ميشود.
اوصياي آن بزرگوار به عنوان اولي الآمر در قرآن، واجب الأطاعه معرفي شدهاند و شخص
رسول اكرم كه مبين قرآن شريف است، مصداق اولي الأمر را تعيين نموده است. روايات
بسيار زيادي در دست است كه رسول گرامي آنان را در دروازده نفر منحصر نموده است، و
در روايات زيادي از سني و شيعه نامهاي آنان را ذكر كرده است.
اين است دليل ما بر نبوت محمد بن
عبدالله(ع) و امامت دوازده امام كه اول آنها اميرالمومنين(ع) است ـ و با نصب او در
غدير خم به اتفاق سني و شيعه، دين اسلام كامل شد، و آية اَلْيَوْمُ اَكْمَلْتُ
لَكُمْ دينَكُمْ نازل گرديد ـ و آخر آنان قائم آل محمد است كه وصف او در بيشتر از
سيصد روايت از سني و شيعه آمده است: بِهِيَمْلَأ اللهُ الْاَرضَ قِسْطاً
وَعَدْلاً بَعْدَ مامُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً.[14]
در خاتمه بايد متذكر شويم كه اگر
دليل بر نبوت پيامبر(ص) معجزة زندة او قرآن باشد ـ كه چنين است ـ ميتوان بدون
سقوط در اصطلاحات كلامي و فلسفي، وجود صانع و وحدانيت او و صفات كمالي، او را
اثبات نمود:اَللَّهُ لاَاِلهَ إلاّ هُوَ لَهُ الْأسْمَاءُ الْحُسْني.[15]
زيرا خود قرآن دليل براين است كه
حكيم و مدبر و عالم و قادر، بلكه واجب
الوجودي براين جهان هستي حاكم است به نام الله كه مستجمع جميع صفات كمال
است.
همچنين در قرآن، معاد جسماني نيز
به وضوح اثبات ميشود؛ زيرا قرآن، آن معجزة زنده، بعد از تهذيب نفس بيش از هرچيز
به معاد اهميت داده است. قرآن ميفرمايد: براي اين جهان، جهان ديگري كه به منزلة
باطن عالم هستي است، موجود است و آن جهان، جهان جسماني است و پروردگار عالم، بشر
را با همين هويت و حقيقتي كه دارد، بلكه با همان سرانگشتاني كه داشته به آن جهان
باز ميگرداند:
لاَ اُقْسِمُ بِيَوْمِ
الْقِيَامةِ. وَلااُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ: اَيَحْسَبُ الْأِنسَانُ
اَنْ لَنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ بَليَ قَادِرينَ عَلَي اَنْ نُسَوِّيَ
بَنَانَهُ.[16]
«قسم به روز قيامت و قسم به نفس لوامه، گمان ميكند انسان كه استخوانهاي
او را جمع نخواهيم كرد؛ بلي ما قدرت داريم كه سرانگشتان او را نيز بسازيم!» او را
به همان هويت و حقيقي كه داشته به آن جهان بازگردانيم.
بنابراين، اين معجزة جاوداني،
انه فقط نبوت و امامت را اثبات ميكند؛ بلكه همة اصول دين را به ثبوت ميرساند.
پي نوشت ها:
[1]. مجمع البيان ج 10/387ـ
[2]. نساء / 82
[3]. الاسرا ء آيه 88
[5]. بقره، آيات 23و24
[6]. نحل، بخشي از آيه 44
[7]. اصول كافي ج 1 ص 286- 287
[8]. اصول كافي ج 1 ص 286- 287
[9]. اثبات الهداة تأليف حر
عاملي ره ج 2 ص 507
[10]. اثبات الهداة ج 2 ص 528
[11]. غاية المرام
[12]. غاية المرام منتخب الأثر ص
111
[13]. احزاب آيه 33
[14]. «بوسيلة او خداي تعالي
زمين را پر از عدل و داد ميكند، بعد از آنكه پر از ستم و بيداد شده باشد». به اين
مضمون احاديث زيادي از فريقين در كتاب
منتخب الأثر گرد آوري شده است
[15]. طه، آية 8
[16]. قيامة آيات 1 تا 4